تاوان
یـه چـیزایی تـووی سکوتت گـُمـه
نـگـاهِـت پـر از خـواهـشِ رفـتنه
هـراونـچـه که بردی بذار و برو
همینجا تـهِ دل بـه تـو بـسـتنه
یـه سرمازدَه م تـوویِ بــورانِ تـو
تـکـیـده تـر از این زمستون منم
هـزار بـار شکستم نـدیـدی ولی
کسی که گـُذر کردی از اون منم
هـمـیـشـه به یاد تو بودم ، ولی
به فکرم نبودی تو یـک درصـدم!
نـبـودی بـبـیـنـی چـقـدر بـیـصـدا
تـو رو واژه بـه واژه فــریــاد زدم
گذاشتی با حالی که تعریف نداشت
بـمـونـم تـا خـسـتـه تـر از ایـن بـشم
خـیـالاتِ بـیـخـود نـکـن بـا خـودت
مـحالـه شـکـسـتـه تـر از ایـن بـشم!
نـبـایـد بــهــونــه بــدم دســتِ تــو
حـالا کـه تـوو فــکـرِ عـذابِ مـنـی
همه چی مُـهـیـاس واسـه رفتنت
تــو تــاوانِ ایـن انـتـخــاب مـنـی!
از ایـن زنـدگـی پـاتـو بـیـرون بکش
نـمـیـخــام دیـگـه کـم بـیـارم تـورو
به آخـر رسـیـد قـصـه ی هر دومون
تـمـومـش بـکـن بـسـه دیـگـه بـرو…