چشای سبز…
چشای تو همیشه سبز هستن
که حتی تو زمستونم بهارن
یِ برقی داره چشمای نجیبت
که انگاری طلای ناب دارن
تواون لحظه که چشمات بی قراره
تموم بغض من بارون میشه
دارم حس غریب یک درختو
که میپوسه تنش از فکر تیشه
توو چشمای تو میبینم امیدو
چشایی که به من عادت ندارن
برای لمس دستای لطیفت
دیگه دستای من طاقت ندارن
مثل پیچک میپیچی به وجودم
دارم اینجا تلف میشم نظرکن
بشو گلدون سبز این دل من
یا این بارهم تو ازسایه ام گذرکن
چشای تو همیشه سبز هستن
که حتی تو زمستونم بهارن
یِ برقی داره چشمای نجیبت
که انگاری طلای ناب دارن