وقتی که خواستی بری…
وقتی که خواستی بری تازه فهمیدم / سلول های من به تو عشق می ورزد
هم صحبتیِ با تمام دوشیزه ها / قد سکوت مزمن تو/ نمی ارزد
**
با فکر اینکه طرد شوم از خاطر تو / حتی تنفس امر زجر آوری می شد
مردی که تسکین درد هایش بودی / در کافه های سوت و کور بستری میشد
**
اندوه چشم های مرا هیچ کس ندید / حتی تو که به قول خودت درک می کردی
سخت است قبول ِ این حقیقت لامذهب / اینکه به عشق ِ کوفتی ام بر نمی گردی
**
حتی تو که به قول خودت عاشقم بودی / عشقی که تمامی مرا شکنجه می کرد
هر شب نخوابیدن از ترس ِ دیدن ِ کابوس / هر روز سیگار و قرص مسکن و سردرد
**
یکبـــــــار جای اینکه فکر رفتنت باشی / تلقیـــــن کن که میشود مال من بشوی
من از تمام نیاز های خویش دل کندم / حتی اگر نمی خواستی که “زن” بشوی!