محکوم
با اینکه دیدی عاشقت بودم
چشماتو بی پرده روو من بستی
چشمامو پس می گیرم از دنیات
محکوم به عاشق بودنم هستی
من توی قاب_ چشم_ تو بودم
احساس_تو بودن نمی فهمید
بغضامو هربار که واست گفتم
چشمای بی رحمت فقط خندید
من با هوات خوش بودم اما تو
دستامو از دستت رها کردی
دلتنگیامو با خودم بردم
دیر _ پشیمون شی چه ها کردی
دیر _ بفهمی قدر _ دستامو
محکوم شدی از خاطرم رفتی
تن پوش_ رؤیاهامو سوزوندم
دیر _بگی که عاشقم هستی