راز و نیاز…
گفتی یک قدم تو بردار
مابقی راه با من
گفتی هر نفس باهاتم
نداری فاصله تا من
من با عشقای زمینی
تورو از خودم گرفتم
تو چراغ راه بودی
من به بیراهه میرفتم
تورو نادیده گرفتم
وقتی خوش بود روزگارم
وقت سختی بود که دیدم
جز تو هیچکسو ندارم
حالا که پشت سر من
پره از پل شکسته
تو خودت پناه من باش
من از زندگی خسته
قسمت میدم به عشقو
حرمت لحظه ی بارون
دستمو بگیر که پاشم
تودل خستمو نشکون…