درخت
درخت
برگای زرد و خسته نشستن دسته دسته
وقت دل کندن براشون خیلی سخته
انگار یکی دل برگای زرد و خسته رو شکسته
نمیدونن که این دل خسته ی درخته که شکسته
دوباره غم غصه تو صداش نشسته
اما کسی نمیدونه واسه چی دلش گرفته
وقتی صدای خش خش برگاش میاد
یواش یواش تپش قلبش باهاش میاد
بهار و خزون میان آورم و مهربون
اما دلش می گیره مثل ابر تیریه آسمون
هم چیز رفته از دس انگار شده پرنده ای توی قفس
پرنده ی توی قفس آرزوش شده دیدن هم نفس
آخه درخت عمرشو پای برگا گذاشته
حالا وقت دل کندن براش خیلی سخته