حسرت بارون
سلام.
این ترانه رو سه سال پیش گفتم.یه همچین روزایی بود.مدتها بود بارون نیومده بود.
الان که دارم این ترانه رو میذارم بارون قشنگی اومده و حسرتش به دلم نیست.ان شاءالله حسرتش به دل هیچکی نمونه.
رو به این کوچه نشستم ، زیر سایبون ابرا
جشن دلتنگی گرفتم ، توی این قاب تماشا
داد و بیداد درختا … رقص مستونه ی باد و …
یه ستون غبار وحشی ، چشامو بسته میخاد و …
چشای وصله به ابرو لج و لجبازی ِ بارون
تَرَکا خیمه زدن تُو حریمِ تشنه ی گلدون
دیگه خورشید نمی باره رو سر و صورت مَردم
باز من و شورش اشک و مُژه های پُر تلاطم
چرا پاییز بانو این بار ، پیش پای ننه سرما
آب و جارویی نکرده ؟! خشک و خاکی مونده اینجا
چی می شد رو در و دیوار ، قطره ها بوسه بکارن
با همون لهجه ی ابری ، زمینو به حرف بیارن
هوس بوی نم و گِل ، جون گرفته تُو نفسهام
حالا که چتری ندارم ، کوچه رو بارونی میخام
گِره ی ابرا رو این بار ، رو به این پنجره وا کن
خدا جون وقتشه دیگه ، محشر بارون به پا کن
******
« باران روزه است ، لب به خاک نمی زند ! »