به کِــی بگم
چشـماتو، تو دوخــتی بهم ، منتظری ! من چی بــگم؟
میشـکنی هــرروز دلمو ، دردامـو مـن به کـی بــگم؟
به کــی بـگم که چشــم تو تاریـک تـر از شــب منه
آتــور آغــوش تو هــم ســوز نــــاک تـراز درد منه
به کـی بــگم کــه جاده ها بلــعیده پـاهـای مـــنو
خوب میدونی (الفـبـایِ) ژرفِ نـــگاه هـــای مــــنو
به کـی بـگم که قـــلب تو سخت شـده مثِ یه دیوار
به نـــاله هــای باد میـگی اســـم مــنو دیــگه نیار
به تـو میـگم که گـــم شدم تو شهرِ بُن بستِ چشـات
جــای تو رو چشــم منه میــگی پــر از پوچه نــگات
به تـو میگم جـادو نـشی اشک نندازی چشـم مـنو
به روی مـن بـخـــندی و بــگـیــری دســتای مـنو
به تــو میـگم دوست دارم طی کـنی مـاه و هفــته رو
شــک نـــکنی به قلب من بـــرگـردی راه رفـتـه رو
تــو ایــن خــزون بی رفیــق به رویـاهام امــید دارم
بــارون نباشــم چــی باشـم؟ به روی دردام ببــارم؟
کاک باران، ملکشاهی، پاییز ۹۲