من از زمستونای بی تو ترس دارم
من از زمستونای بی تو ترس دارم
ترکم نکن، گرمای دستای تو دنیاست
خورشید، از آغوش تو نشأت گرفته
خورشیدِ من جایی نرو، دنیا همین جاست
من آسمونا رو به شب پیوند دادم
هرجا بری تاریکی من خونه کرده
اونقدر روشن کن دلم رو تا بمیرم
کاری کن این احساس پوچی برنگرده
من از زمستونای بی تو ترس دارم
از اینکه برفای سفیدش آب میشن
بی تو، نه تنها من که هرچی توی خونه اس
از غصّه ی تنها شدن بی خواب میشن
لبخند تو تسکین این زخمای کهنه اس
وردار رَختا تو، ولی باید بخندی
شاید همین که عکسمو تو کوله داری
یعنی هنوز از خاطراتم دل نکندی
این فرض که شاید پشیمون شی بمونی
حال و هوای خونمونو خوب کرده
عین یه بهمن توی کوهای دماوند
تصمیم تو توو قلب من آشوب کرده
ترکم نکن، حال منو بهتر ببینی
شاید یکی شم که بتونه مرد باشه
وقتی که هُرم عشق تو می پاشه رو شهر
دیگه محاله این زمستون سرد باشه…