صدا
چرا شب بیستاره ، روز خاموشه
چرا این آدما دیوار همدیگن
سکوته وُ درا رو به صدا بستهس
به این شهر این دژ ویرونه چی میگن
چرا این جاده روُ به دره لم داده
چرا اون پنجره پلکاشو خواب برده
چراغ از شعله خالی ، رابطه خاموش
چرا این شهر رو انگار آب برده
پلی نیس، دستها اینسو و آنسو گم
چشا رد کسی رو پی نمیگیرن
توُ این غارای سرد و خفه و بنبست
صداها بیصدا گمنام میمیرن
غلاف از دشنه خالی ، قلبها سوراخ
مسیر رفت و برگشت نفس ، بنبست
بهار عاطفه از رنگ و رو رفته
سکوته وُ درا رو به صدا بستهست