چه بی رحمانه لرزیدی…
**ترانه مشترکی از من و امین شیخی تقدیم به آسیب دیدگان زلزله ی برازجان (بوشهر)**
زمین لرزیدی و بازم ندیدی
تنِ اون مادری که سرد میشد
ندیدی اشکو آه بچه ای که
کنار مرگ مادر مرد میشد
***
چقد نامرد و بی انصاف بودی
تو اون لحظه که سقفِ خونه افتاد
یکی دنیاش با آوار میریخت
یکی توو خواب،بی رحمانه جوون داد
***
تو خندیدی و من…دنیام لرزید!!!
یه چیزی مثلِ اون پس لرزه ی بم
چه راحت آخرش با این جنایت
نشون دادی به چی میگن جهنٌم!!!
***
ببین رویام زیر خونه دَفنه
تصوٌر میکنم چن ساله مُردم
تو میرقصیدی و خوشحال بودی
چه ضربو شصتیَ از دستات خوردم!!!!
***
تو چی میفهمی از کابوس یک زن
که هرشب خواب تنها بچشو دید
که با دست خودش آوارو پس زد
تو اوج وحشتی از مرگو تردید
***
ببین من شاهد یک مرد بودم
که از زخمِ تو هر شب پیر میشد
تو جای اون نبودی که ببینی
چه جوری با خودش درگیر میشد
***
منم اون آدمی که داره هرشب
به پای جوخه ی اعدام میره
قسم خورده که با هر قطره خونش
یه روزی انتقامش رو بگیره
**
ببین:!! خنجر!…یه بچّه!…قبرِ مادر!!!!
تو باید امشبو بیدار باشی!
تو قلبِ آسمون خنجر زدم تا…
کنارم زیر این آوار باشی!