دختر تاریکی شهر
منم اون دختر تاریکی شهر
که تو چشماش غزل خون نشسته
به اوای نسیمی بی پر و بال
میشه از زندگی خسته خسته
توی تاریکی دلگیر این شهر
فقط اوای من میشه ترانه
واسه اونکه صداش بغض سکوتو
شکسته با غم دل عاشقانه
چگونه زیر اوار حقیقت
بشم اون شادمان دیروز, امروز
نمیدونم کدوم رسوایی و ننگ
به پاست در شهر امروز و همه روز
ندیدم شادی این دخترا ی
به خون خوابیده از اشک شبانه
منم اونکه شده از بغض خسته
که میناله ازین شعرو ترانه
صداهای مهیب شادی و زور
به پا کرده یه سرمایی که جایی
نمانده در میان اشک کوچه
امیدو دوستی عشق اشنایی
دام کن تو ستاره باز دوباره
نذار تو بی کسی ها من بمیرم
تو باور کن تو این باغ شکسته
تو یخ بندون این گلها اسیرم
نمیخوام با هجوم مشت کوچه
باشم زندانی این سقف تاریک
تو این شب بستر خون خفته از ننگ
باشم تاریک تر از دور ونزدیک
صدام کن که بازم جونی بگیرم
تو بارون شبای بیقراری
تو بهت ناله های ناگریزی
که حتی اه هم میشه فراری