***حس ناشناخته***
نمی ره بعد از ایـن همّــه… نگات از خاطـرم بیرون
نگات از پشت ِ این سالا، غما رو میکنه ویرون
یه روز از کوچه ی قلبت گذشتم، عشقتو دیدم
طپش پشت طپش… رنگت… پریدی خوب فهمیدم
نمی بخشم تو را با اون نگاهی که پر از حرفه
نمی خوام تو بشی واسم، گناهی که نمی صرفه
.
نگات از پشت ِ تصویرم تو ذهنم مونده! یادت هس(ت)!؟
کشیدی قلبمـــــو آروووم، تو چشمات، اون دوتا بن بس(ت)
.
همه احساس ِ تو از مـــــــن شد و فهمیدمت امـــّا
نفهمیدم چرا این حسّو داری می کنی حاشا
می دونم چی کشیدی از نبودم توی این سالا
ولی تقدیره از ذهنای هم بیرون بریم حالا
نمی گم عاشقم یا عاشقی ای کاش ….نه… هرگز
نمی اومد توی شعرای ما حرف از خداحــافظ
.
نگات از پشت ِ تصویرم تو ذهنم مونده! یادت هس(ت)!؟
کشیدی قلبمـــو آروووم تو چشمات، اون دوتا بن بس(ت)