" عشق ویرونه "
سر درد میگیرم مثِ هر روز
بازم یه فنجون قهوه میریزم
شب ها رو بی خوابی قرق کرده
روزا یه بیمــــارِ بی انگیزم
این چهارچوبم بوی نـــــا میده
مغزم یه مُش تار عنکبوت بسته
دنیا داره وارووونه میــــگرده
اوجِ جوونی ؛ پیرمو خســــته
چن وقتِ حتی با خودم قهرم
دلمرده و افسرده و سردم
کنج همین خونه ی ویرونه
چن ماهی میشه اعتصاب کردم
کاغذ ؛ قلم ؛ شعرای ناخونده
باز خط خطی های منِ یاغی
جز فکر آشفته ؛ دل غمگین
از حال من چیزی نموند باقی
نسل من از عشق اساطیری
تنها یه زجر ممتدو دیده
پایِ تمومِ گریه هاش ؛ دنیا
ایستاده و خوشحـــال خندیده
میگن همه اینـــا خرافـــــــاتِ
فرهاد و شیرین ، لیلی و مجنون
سهم تموم ما از عشق این شد
یه قلب زخـــــم خورده ی پرخون
توی قمار سرنوشت انگار
باید دل و جون و امیدو داد
روزی صبوری هم تموم میشه
جای سکوتت میزنی فریــــاد
" مریم جعفرزاده "