بیخودی…
بیخودی عاشق همدیگه شدیم
الکی از عشق هم تب کردیم
می دونستیم دروغه حسّمون
ولی باز برای هم صب(ر) کردیم
یه دو روزی همه فکر و ذکرمون
نقشه ی قرار فردامون بود
وقتی بینمون یکم بد میشد
دلمون یه هفته ای داغون بود
پشت عینکای دودی رفتیم
که کسی نفهمه تا چه حد بدیم
واسه ی همدیگه غیرتی شدیم
خیلی از رفاقتا رو خط زدیم…
حالا چی شده که با هم سردیم؟
اینجوری بدون هم بی دردیم
مایی که به عشق هم می مُردیم
دنبال یکی دیگه می گردیم
چرا قید عشقمونو می زنی؟
تو خیال کی بجز من غرقی؟
چرا حالا که تو رو می بینم
با همه دیگه نداری فرقی…؟
حالا که رابطمون سرد شده
تو مسیر آدما می شینم
می خوام عاشق بشم امّا سخته!
همشونو به یه چش(م) می بینم
دیگه هیچکی واسه من رویا نیس
دیگه هیچکی واسه تو، من نشده
آخه تکلیف من و تو قطعاً
واسه هیچکدوم روشن نشده…!
دیگه نه من واسه تو می میرم
نه تو عکسمو بغل می گیری
نه من از مسیر تو رد میشم
نه تو راهو اشتباهی میری…
بیخودی عاشق همدیگه شدیم
الکی از عشق هم تب کردیم…