مردی که از تردید دلگیره…
من رو سرا پا وارسی کردی
مردی که از تردید دلگیره
میخواد از این خونه بره امّا
دستگیره هی دستاشو می گیره
تصویر ذهنی تو از این مرد
از سوژه های داغ جون داره
خیلی شکستن ها ضعیفش کرد
جسمش ولی هفتاد جون داره
رو شیشه ها «ها» میکنم شاید
بوی غبارش عطر تو باشه
امّا نشستن با خیال تو
تنها نمک رو زخم می پاشه
سمت اثاث خونه بی وقفه
شلیک میشم بس که پُر دردم
اندازه ی روزای این تقویم
دیوارُ از اسم تو پُر کردم
هر روز خرده شیشه می ریزه
رو تار و پود خسته ی قالی
خشمم از این یک سال و چند ماهُ
روی وسائل می کنم خالی
اوضاع من خیلی پریشونه
این سر واسه شونه دلش تنگه
وقتی حریفش رفته از جبهه
هی با خودش تو خونه می جنگه…