☼پوست شب☼
قلبی که از این تن جدا شد
تو پوست شب بیتو نفس زد
تو وحشت و تاریکیو بغض
از روزگارم عشقو پس زد
من تو سرازیریه دستات
به مرز پرتگاهت رسیدم
وقتی امیدو سر بریدی
افتادن دستامو دیدم
رفتی ولی دیوار خونه
عکس تو رو محکم گرفته
چشمایی که تب کرده بیتو
صد ساله بوی نم گرفته
اون شب که بارون ردتو شست
عشقم رو حلق آویز کردم
تو فصل برگ ریزونه پاییز
از عشق تو پرهیز کردم
اندازه ی تاریخ دنیا
نیشم زده دنیای افعی
من واسه کل خاطراتت
کندم یه گور دسته جمعی