مادر کویر!
تیر و تفنگ و اسلحه تو خواب می بینه هردفه
تیر میکشه اون خاطرات باید بره به بدرقه
وقتی جنازه رو می دید کسی نفمید چی کشید
تو اون شلوغی و صدا اشکاشو هم کسی ندید
تو نامه هاش نوشته بود مادره من کویر بمون
هر وقت میخوای گریه کنی شعر جدایی رو بخون
نشسته بود به انتظار اتفاق خوب و نو
حالا رو تابوتای سبز داره میبینه عکس شو
حالا برای دیدنش باید بره سره مزار
باور نداره اون نیستو تموم شده این انتظار
صب که میشه دوباره باز میره سراغ عکس اون
تمیز کنه خیره بشه دست بکشه با دل خون
غروب شدو بازم کسی اشکای گریه شو ندید
می خواست همین جور بمونه مادر خوبِ یک شهید!
تقدیم یه مادران شهدا
دوستان برای بهتر شدن کارم…منو از نظرات و نقدهای ارزشمندتون بی نصیب نکنید
با مهر و دوستی
باغیشنی