آتیش آبی
داره ذوبم میکنه احساسم
به تو احساس عجیبی دارم
بیشتر از همیشه بیقرارتم
این روزا حسّ غریبی دارم
دیوونه م میکنه حتی فکر تو
میخوام اون لحظه کنارت باشم
من میترسم تا ابد نباشی وُ…
تاهمیشه بیقرارت باشم!!!
نمیتونم بی خیال تو بشم
انگار هر لحظه ای تو اینجایی
نگاهت نافذ و داغِ هر دَم
هنوزم جسور و بی پروایی
داری ذوبم میکنی با رویات
داری ذوبم میکنی تو خوابم
داری با حرارتِ تو چشمات
میکنی منو یه قطره آبم …
این چه احساسیه که داره منو
اینجوری از خودِ من میگیره
این چه احساسیه که آرامش وُ
داره از قلبِ یه زن میگیره !
نمیتونم که به تو فکر نکنم ,
این روزا بدجوری قاطی کردم
کجا این حس وُ به من دادی تو
کجا با تو تله پاتی کردم ؟!
دارم شعر خودمو می خونم
یاد حرفای تو اما این جاست
جلوی آیینه که می شینم
طرحِ چشمای سیاهت پیداست
توی ازدحام رویایِ تو
می دونی خاطره هات درگیرن …
یاد اون ثانیه های آخر
توی ذهن من میان وُ میرن …
داره ذوبم میکنه احساسم
نکنه دیوونه تر از این شم !
دلم اون دستای داغ وُ میخواد
تو بیا آتیشِ آبی پیشم …