مثل خاطره
چرا هرچی می نوشتم
تو نخونده می سوزوندی
مرغای خسته رو بام و
مثل عشقت می پروندی
مگه حتی تویه لحضه
فکرعاشقی نداشتی
من وبین این جماعت
تک وتنهاام گذاشتی
اینجا من خیلی غریبم
یه غریب وسرسپرده
داغونه پای سفرمن
قلبم از تنهایی مرده
اصرار من نمی کنم
بیای بامن بمونی
حتی گریه نمی کنم
این وخودت می دونی
یه روز مثل خاطره
کم رنگ میشی برام
نفسات وگم می کنم
تو شهر تنم آرام