یه فنجون چای داغ
فراموش کن غصه ها رو یه کم
بیا پشت این میز چوبی بشین
از این چایِ داغِ تو فنجون بنوش
یه شاخه گل از توی گلدون بچین
نگام می کنی، ساده اما عمیق
نگام می کنی وقتی حرف می زنم
یه جوری به من زُل بزن فِک کنم
که تنها زن توی دنیا منم
میونِ همین گپ زدن ها بیا
کتابای شعرُ کتابای شعرُ بذار روی میز
یه بند شعر نیما می خونم برات
تو باز چایِ داغ توی فنجون بریز
اگه چای فنجونمون تَه کشید
ولی حرف هامون هنوز نصفه اَن
فقط کافیه واسه چند ثانیه
نگاتُ بدوزی به چشمای من
واسه درک حرفایی که تو دله
نباید فقط واژه ها رو شنید
میشه توی چشمای هم زُل زد و
به دنیای حرفای پنهون رسید