زنی افسرده
به نام خدا
امشب هوای خونه سم شد ازجداییت
سرما توو یک شب زندگیمو زیر و رو کرد
من موندمو این کاغذای خیسه از اشک
باطعمه این خونه که حل شد توو غمو درد
رفتی و واژه پشتِ تو ازخنده افتاد
رفتی و بغضِ قابِ خالیتو شکستی
موهای خوش رنگم توو یک شب زیرِبرف رف(ت)
یک شب نه یک قرنه که از پیشم تو رفتی
""امشب تمومِ لحظه های یادِگاریت
از گریه سیرن،چشمشون هم رنگه خونه
امشب صدای رعد وبرق وباد وبارون
هم بغضِ من میشن،میخوان برگردی خونه""
چشمامو میبندم حقیقت تلخ و زهره
باید که ازفردا توو تلخی ها نفس شم
بایدهوای زندگی رو دورر بریزم
میدونم ازفردا زنی افسرده میشم
من بعدِتو توو این اتاقِ سرد وخالی
با لحظه های بودنت همبسترهستم
می بافم انقد(ر) لحظه هاتو تووی ذهنم
تا تارو پودت بسته شه رووذهنِ خستم
""امشب تمومِ لحظه های یادِگاریت
از گریه سیرن،چشمشون هم رنگه خونه
امشب صدای رعد وبرق وباد وبارون
هم بغضِ من میشن،میخوان برگردی خونه""