تهوع!
یه شب طولانی ،یه طلسم
چشایی که بیداری نمیدونن
برای صبح،سیاه پوش تعزیه ان
هزار سالِ در بسته می کوبن
*
چهار فصل گیج و فراموشی
برف و سرما،کپی میشن تکرار
تهِ اسفند، گم شده ی تاریخ
-عمق جای گلوله، رو دیوار-
*
کوکِ ناکوکِ بوف کور
نتِ ضجه های ساکتِ ما شد
کافه نادری، گور جمعی شد
کمر نسلی، تا زمین تا شد
*
حس امروز،تهوع و دردِ
ولی دیروز یه حرف خوب جَو داد!
صد جوونه برای صبح جون کند
یخ زده به اون نشون، مرداد…