گلایه
چقدر دلگیر این روزا چقدر دلتنگ دیروزم
کنار یادگاریات دارم از گریه می سوزم
.
می خوام نقلت کنم امشب خودم راوی این قصه ام
تو پایان و عوض کردی نموندی تو غم و غصه ام
.
درست تو اوج قصه بود دلت ازعشق من ترسید
چشاتو بستی و رفتی ندیدی که دلم لرزید
.
سزاوارت نبودم من نمیشه این و انکار کرد
تو رفتی بعد تو بایدفقط روزاروتکرار کرد
.
بگو ازعشق کی سر رفت دلت که خالی ازمن شد
بگو چی کم گذاشتم من که اون فرهاد کوهکن شد
.
بگو کیه سراپا گوش واسه حرفای بی پردت
دلت عصرا که میگیره کی میشه باعث خندت
.
فریب چی یو تو خوردی که پیچیدی تواین بازی
همه ترسیدن اما تو نفهمیدی که می بازی
.
بیا که قصه ی عشقت هنوزم پایانش بازه
برای مرگ این احساس کسی تابوت نمی سازه
.