شاعر بمان
احساس مشترکی از من و علیرضا روشنی در ساعاتی که سعادت حضور در کنار وجود نازنینش نصیبم شد…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلـگـیـریـو دلـتـنـگ روزای قــشــنــگــی
احـسـاس ایـن روزای غـمـگـینو میدونم
بــغـضـی که داری ابــرای تــیــره نـدارن
از تـو چـشـات بـغـض تـرانـتـو مـیـخونم
باید تموم شه جنگ و کینه تا قشنگی
دوبـاره بـا دسـتـای گـرمـت جـون بگیره
تو جمع ما زشتی و کینه موندنی نیس
قلـبـای ما از این سیاهی سیره سیره
*کاشکی که این روزای شوم از بین میرفت
احـســاس خــوبــی رو از ایــن روزا نــدارم
تـو شـاعـری شـاعـر بـمـون و شـاعری کن
مـن مـونـدم و ایـن شـعـر هـای تـیـکه پـارم*
مـقـصـد این لـجاجـتـا کجـای قـصه اس
آخـر ایـن خـصـومـتــا فــقــط ســقـوطـه
تـو دشـمـنـی نـیـمـه ی پـر وجـود نداره
دو نـیـمـه ی خـالـی هـمیـشـه روبروته
مـیـتـونـی از راهـی که رفـتـی برنگردی
مـیـتـونـی تـا وقتی بخوای دلگیر باشی
امـا نـمـیـشـه تـا ابـد تـنـهــا بــمــونــی
تـا کـی مـیـتونی با خودت درگیر باشی
*کاشکی که این روزای شوم از بین میرفت
احـســاس خــوبــی رو از ایــن روزا نــدارم
تـو شـاعـری شـاعـر بـمـون و شـاعری کن
مـن مـونـدم و ایـن شـعـر هـای تـیـکه پـارم*