خیانت جرم توست….
خیانت واژه ی مسمومِ امروزه
کی میفهمه چشات از گریه میسوزه؟
همه درهارو میبندن به روی ماه
فقط دست خدا آغوشِ هر روزه
….
یه رویا که همیشه آخرِ خطش
مثه دنیای خاکی، تکیه برباده
یه زن که حسِ عشقو توو دلش یک روز،
به جای تو، به دست دیگری داده
….
خدا میدونه احساسش خیانت نیست
واسه مردی که گرما توو صداش گم بود
حالا که رفته از خونه پیِ گرما،
همه میگن زنه بی ریشه و بن بود!!
….
شب و مردم بریدن دستشو از نور،
ولی گاهی خدا اشکاشو میبینه
میفهمه حالشو، حسش رو میدونه،
یه زن که خسته از زخمای تقدیرِ
….
خیالش روی بالش ،شکل طوفانه
چرا احساسِ قلبش رو نمیدونن؟
شبیه بره ی تنها ، توو تاریکی
همه گرگا اونو از خوبی میرونن
…..
کی میفهمه نگاش آشوبه این روزا
دلش آغوشه گرمِ بی خطر میخواد
میذاره شالشو، چشماشو میبنده
یه شب دنبالِ عشقِ بی هوس میاد
…..
خیانت جرمِ تو. سرمای دستاته
تقاصِ اینه که چشماشو تر کردی
ندیدی حسشو، حرفاشو نشنیدی
فقط گوشاشو از فریاد، کر کردی
…..
خیانت پشتِ اون، اما جلو روته
یکم دنیارو از چشماش باور کن
بیا کابوسِ شبهاشو طلایی کن،
بیا احساستو این بار داور کن…