فاجعه
نگاهِ خیره به یک زن، سکوت پشتِ سکوت
و عـطـرِ تـنـدِ عجیبـی کـه تـوو هـوای مـنـه
وقـوعِ فـاجعـه بـارِ یه عشقِ بی سـر و تـه
… و اشـکِ یـک زنِ عـاشـق هـنـوز پـای مـنـه …
شبی به نیمه رسیده، صدای خنده ی زن
نـفـس نـفـس زَدَنـم تـوو هـوای گـرمِ اتـاق
دوبـاره خـنده ی مستِ یه زن شبیه خودم
… و شـامِ یـک زنِ عـاشـق هـنـوز روی اجـاق …
چشای سـرخِ حـریصم پُـر از خـبـاثـتـه بـاز
شریکِ جرمِ یه هـ*رزه م، شبیهِ سایه سیاه
دچـارِ فـاجـعـه، درگیرِ عشقِ بی سـر و ته
… و چشمِ یـک زنِ عـاشـق هـنوز خیره به راه …
هـوایِ گـرمِ اتـاقـی کـه نـورِ بـی رمـقـش..
فقط منـاسـبِ خـوابه، و خـواب مـیره یـه زن
مـلافـه هـای سـفـیـد مـچـالـه زیـرِ سـرش
… و مَـردِ یـک زنِ عـاشـق که خـائـنـه مـثـه من …
.
.
.
نگاهِ خیره به مَـردی که غـرقـه توی سکوت
و عـطـرِ تـنـدِ عجیبی کـه تـوو هـوای تـوئه
وقـوعِ فـاجعـه بـارِ یه عشقِ بی سـر و تـه
غـرور مَـردِتـه ایـن، ایـن کـه زیرِ پـای تـوئه
.
.
.