مهربونی!
مثل یک تصویر تنها با کتابی توی دستش
توی قابی از ترحّم مهربونی در گذشته
من نمی تونم بفهمم یک ورق از این کتابُ
می نویسم تا بدونی برگ اول چی نوشته
" می کشم فریاد رو کاغذ بفهمی درد ما رو
سیر ها خوابن خبر داری که کشتن گشنه ها رو
دیگه تو همسایگی مردم به هم کاری ندارن
توی اینترنت حمایت می کنن تصویر بدبختی،گدا رو"
سعی کردم زل زدم شاید بفهمم حیف کورم
تازه فهمیدم که من از خوب بودن بی تو دورم
من نوشتم تا بخونی یک ورق از این کتابُ
منتظر هستم بفهمی واسه فهمیدن صبورم