زنده با رؤیا
دارم دیــوونـه مـیـشــم بــاز
دارم بــی تــو هــدر مــیــرم
تـو که نـیستی شبا تا صب
بـه جـای خـواب مـیـمــیــرم
چـطـور مـیــتـونــم از فـکـرت
از این احساس خالی شم
حــواســم پــیـشـتـه انـقــد
که تو این خونه گـم میشـم
*تو که نیستی هوا انقد بده که
گـل مصنوعیه رو طاغچه پژمـرد
تمـوم حس و حال خونـه یـخ زد
تموم آینـه ها بی تو تـرک خـورد*
چـطـوری مـیـشـه یک لحظه
بـــدون بـــودنــت ســر کــرد
نــبــودت واقــعــی بــاشـــه
بـــایــد رؤیــاتــو بـــاور کـــرد
هـوا بــی عــطــرت آلــودس
جـهـان بـوی جـنـون مــیــده
یـه دنـیـا بـی کـسی بـعدت
واسـه مـن دس تـکون میده
*تو که نیستی هوا انقد بده که
گـل مصنوعیه رو طاغچه پژمـرد
تمـوم حس و حال خونـه یـخ زد
تموم آینـه ها بی تو تـرک خـورد*