« مجرم »
از دور یکی مراقب من بود
وقتی که لبم به بوسه عادت داشت
احساس رهایی ام رُ می پایید
به حضرت بردگی ارادت داشت
من بی خبر از حرفه ی تاریکش
با نور صداقتم یکی بودم
او منتظر لحظه ی لغزش بود
من مرد بد همیشگی بودم
با تهمت عاشقی به من شک کرد
چون قلب یه یاکریمو بوسیدم
تعقیب یه دیوونه غم انگیزه!
او دید که بی کسیمو بوسیدم!
همخوابه ی الهام و تراوش ها!
شعرام مث بچه های نامشروع!
با شهوت شاعرانه می کشتم
هر واژه رُ که به ام میگف ممنوع!
با نحسی این زمونه هم آغوش
با عصمت یه فرشته همپایه
با روسـ*پی ترانه هم بستر
با مست ترین ستاره همسایه
محکوم ترین مجرم تاریخم
چون دین من آیین محبت بود
جاسوس من از عاطفه لبریزه
چون شاهد اینهمه جنایت بود
از دور گناهامو تماشا کرد
ده روز قشنگ شوم آذر ماه
رو برگ گزارشش مینوشت:
« پُر حاشیه – بی عقیده – خاطرخواه…