مثلِ ِ پیرِمرد و بچه
مثلِ پیرِمرد ِ خسته ای شدم
توی پارک روی نیمکته
لای خاطراتِ گم شده س چشاش
دستشم یه دونه کیت کته
پشتمُ بزن که آروغش بیاد
کودکِ درونِ این بدن
درد میکنه دلم که پیرم و
بوی بچه میده مغزِ من
گندِ زندگی که روو مخم فقط
پاتیناژ میره یک سره
یخ زده تنم منو کنارِ یک
اسکیموی قطب میبره
حالمُ بهم زدی که زندگی!
این قرارِ ما نبوده ها!
یکمی تکم جَمِش بکن منو
یخ زدم هی توو نبودِ "ها"
مثلِ پیرِمرد و بچه ، با همم
روحِ من خودِ تناقضه
توو عمل یه لاابالی نه ولی
ژستِ حرفِ من پرَز پُزه
مثلِ پیرِمرد و بچه با همم
این سه جلدُ آتیشش بزن
اون بلیطِ رفتنُ بگیر بیار
برگمُ الان بده بکن!
مهدی کامرانی