اینجا بدون تو
هم مرز خورشیدم
همسایه با بارون
رو بالش مهتاب
هم بستر مجنون
توو قصه با فرهاد
هم تیشه ی دردم
اینجا بدون تو
چشمامو تر کردم
از غصه می ترسم
اینجا بدون تو
هر کوچه می گردم
بی تو نشون تو
به سمت دلتنگی
بی همسفر میرم
گاهی توی خوابم
دستاتو می گیرم
اینجا بدون تو
نفس چه دلگیره
هر شب بدون تو
این حکم تقدیره
.
.
بانو، غزل غمگین
از تو نمی خونه
واژه بدون تو
با شعر نمی مونه
اینجا بدون تو
اشک با سایه می ماسید
لبهای سرد من
بی تو شبو بوسید
وقتی شبی باتو
ناممکنه ای عشق
دنیا بدون تو
بی مومنه ای عشق
اینجا بدون تو
سرمایه دلتنگیست
چیزی بدون تو
همرنگه با من نیست
اینجا بدون تو
نفس چه دلگیره
هر شب بدون تو
این حکم تقدیره