((خیمه شب باز))
این ابرهای تیره اخر ،،،،، پر میکشن روزی از اینجا
با خود چنین میگویم اما ،،،،، این انتظاری بوده بیجا
اون ماهیه تنگ بلورم ،،،،، از زندگی سهمم حبابه
شاید همین روزا ببینی ،،،،، ماهی جنازه ش روی آبه
مثل عروسک بودم انگار ،،،،، تو صحنه ی دنیا از آغاز
بیزارم از تکرار این نقش ،،،،، نخ رو رها کن خیمه شب باز
تقسیم کردی نقشها رو ،،،،، اما دریغ عادل نبودی
سهمی ز شادیهای دنیا ،،،،، بر من چرا قائل نبودی؟
وامونده ای در غم گرفتار ،،،،، از ساحل لطف تو دورم
نقش یکی مرغ و قناریس ،،،،، گویی من اما (بوف کورم)
آتش به پا کن تا بسوزم ،،،،، پایان این بازی همینه
سهم عروسکهای کهنه ،،،،، جز شعله های آتشینه؟
رقصانیم آخر به اجبار ،،،،، تا کی به هر آهنگ وسازی
دیگر رهایم کن از این بند ،،،،، نفرین به این بیهوده بازی
بهتر که تو آتش بسوزم ،،،،، از بازی بسیار سیرم
نخ رو رها کن خیمه شب باز ،،،،،من آرزو دارم بمیرم
دنیا چرا رحمی تو را نیست؟ ،،،،، بنگر عروسک مرد..بس کن
خاکسترش رو باد و طوفان ،،،،، با خود به یغما برد…بس کن
هر کس شکایت دارد از خلق ،،،،، آرد به درگاهت خدایا
امشب شکایت از تو دارم ،،،،، این با که گویم ..بارالها