دختر فال فروش
به امید روزی که هیچ بچه ای با این سرنوشت های تلخ رو به رو نباشه!
روی آسفالت خیابون پشت این چراغ _ قرمز
دخترک جای عروسک،توی دستاش فال حافظ
یه پسر بچه که رویاش، سوختن از یه نونه تازس
واسه پاک کردن شیشه ولی بازم بی اجازس
توی جنگ این زمونه اون یه قربانیه محضه
حتی خورشید خدا هم نتابیده روش یه لحظه
آرزو کرده همیشه که تو مدرسه بتونه لای برگای کتابا (بابا نان داد) و بخونه
ولی از تلخیه تقدیر جای نیمکت کلاسا اون باید تا ته دنیا کف این کوچه بمونه
کثیفه دسته کوچیکش ولی پاکه مثه دریا
توی هق هقه شبونش میمیرن هزارتا رویا
توی هفتا آسمونم یه ستاره اون نداره
نمی تونه شب سرش رو روپای باباش بذاره
توتمومه خاطراتش چیزی جز گریه ندیده
واسه نونی که نخورده!وقته مردنش رسیده
توی جوب این خیابون پشت این چراغ قرمز
داد میزد با چشم بسته!خداحافظ خداحافظ
آرزو کرده همیشه که تو مدرسه بتونه لای برگای کتابا (بابا نان داد) و بخونه
ولی از تلخیه تقدیر جای نیمکت کلاسا اون باید تا ته دنیا کف این کوچه بمونه
شاهین