سوته دلان
انگار سوی دلان سوته دلان میسازد
مرمرخونی ما نعره کنان میتازد
.
سوختن شمع،سلام سردی یار میبازد
مردن دوستی ما عشقُ وطن میسازد
.
سردر خانه ما شمعُ سحر میخوانند
بلبل مشکی من سوز بلا میخواند
.
زردی انگشتر تو شعر مرا میسازد
بودن وجود تو عشقُصفا میسازد
.
بودن نامه یمن درد قلم میخواهد
کاغذ خونی من یاد تو را میخواند
.
مست قرمز به قلم بودن یار میخواهد
گفتن می ره یار سوته دلان میخواهد
.
رفتن اسم دلان سوته را می یارد
بودن این دو همش سوته دلان می پاد