بخدا دلتنگم …
واسه مهر وْ، واسه مهربونیا
واسه بچه های همرنگ خدا
واسه اون نقاشی ته کلاس
واسه اون فرشته های بی حواس
بخدا دلتنگم -ای خدا دلتنگم
واسه نیمکتای رنگ عسلیم
واسه تخته ؛واسه میز و صندلیم
واسه لحظه های قهر و آشتی هم
حتّی اون ،من،من، اجازه من بگم
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه لبخند ملیح بچه هام
یکی بود یکی نبود قصه هام
واسه مشقایی که خط نمی زدم
واسه تمرینایی که مرددَّم
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
وقت زنگای ِ حساب و هندسه
واسه فریادیی که می گفت بسه
واسه اون انشایی که غمنامه بود
واسه ی مباحث گفت و شنود
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه وقتایی که بچه می شده
بعضی وقتایی که کوچه می شدم
همین دستایی که پینه بسته بود
واسه اون مدادی که شکسته بود
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه الفاظی که ساکت می شدم
همون وقتایی که ماکت می شدم
واسه اون خندیدنای زورَکی
واسه ی نمایش عروسکی
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه دیکته ای که تصحیح نشده
واسه سوالاتی که تشریح نشده
همون واژه هایی که بخش می شدن
حتّی اون خطهایی که نقش می شدن
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه پرسش هایی که جواب نداشت
واسه اون دنیایی که سراب نداشت
اونجا هیچ وقت دل من شلوغ نبود
واسه اون حرفایی که دروغ نبود
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم
واسه وقتایی که بارون می شدم
همون وقتایی که دلخون می شدم
واسه اعدادی که منها می شدن
واسه برگه هایی که تا می شدن
بخدا دلتنگم – ای خدا دلتنگم