مثل تو…!
دیگه هرگز نمیزارم بفهمی
چه احساسی به چشمای تو دارم
وگرنه میری و مغرور میشی
یا بازم سنگ میندازی تو کارم
نمیخام بعد از این هروقت میری
وجودم رو یه دلشوره بگیره
دیگه تصمیم آخر رو گرفتی
برای با تو بون خیلی دیره!
منم میخام مث تو سرد باشم
اصن بدتر! میخام نامرد باشم!
مگه تو خانومی کردی تو حقّم
که حالا من برا تو «مرد» باشم؟
منم میخام با هر کی شد بخندم
میخام عاشق بشم؛ عیناً مث تو!
میبینی؟ بدجوری حالت گرفته
تو مثل من شدیّ و من مث تو
حالا حتما میفهمی دیره خیلی
ببین، دنیای فانی کینه توزه
جزای اشتباتو هر دو دیدیم
همیشه خشک و تر با هم میسوزه