یه مرد…
به نام خدا
«تو مردِ بی کسیایی ومن
محتاج یه بی کس
بابغضت میشکنه بغضم
ولی دوره ازت این دس»
چقد این مردُ دوست دارم،یه مردِ شاعرِ خسته
یه مردی که تمومش رو ،به پای شعر دخیل بسته
کسی که کوهِ احساس،دلش اندازه ی دریاس
مصیبت هم سرش خم شه،توو قلبش باز امید پیداس
باچشمای خودم دیدم،که سنگ لرزیده از شعرش
باهر یه تیکه احساسش زمین کم شده از عمرش
خودم دیدم که توو دستاش،چه جوری پینه بسته درد
چه جوری هرشبش روبا ،یه کاغذ درد و دل میکرد
چه جوری بغضشُ باشب،توو اعماقِ سکوت میخورد
نگاهش پی دشمن بود،ولی چوب رفیق میخورد
آره،این مردُ دوست دارم،میخوام توو لحظه هاش گم شم
میخوام روزی نصیبم شه ،که توو عطر تنش گم شم
«تومردبیکسیایی ومن،
محتاج یه بی کس
بابغضت میشکنه بغضم
ولی دوره ازت این دس»
اول ازهمه سلام
راستش اولین باره که از ترجیع بند استفاده میکنم،وتعریفش روازمقالات وشعرهایی که ازدوستان خوندم یاد گرفتم
نمیدونم صحیح هست یا نه من تلاشم روکردم…ممنون.