((گذشته ها گذشته))
قصه ی دل بستن و دل شکستن ،،،قصه ی تکراریه روزگاره
سهم یه عاشق از تموم دنیا،،،حسرت و دلتنگی و انتظاره
رفتی و من موندم و جای خالیت،،،تو این شبای سرد و بی ستاره
خشک شده چشمه ی اشکم انگار،،،وای اگه امشب آسمون نباره
هر کی تو زندگیش یه راهی داره،،،راهه تو سبز و راهه من خزونه
به بیکسیم عمریه خو گرفتم،،،میگن خدا یاوره بیکسونه
پرسیدی من بی تو چه حسی دارم؟،،،حسه یه تشنه تو کویر و صحرا
که آب و میبینه ولی میدونه،،،نمیرسه به اون سراب زیبا
وقتی رسیدنی تو کار نباشه،،،سهم دله شکسته انتظاره
گفتی میخوای بیای ولی نمیشه،،،بدت نیاد..اینم یه جور شعاره!
راستی بهت نگفته بودم اون شب،،،که بیخبر رفتی قناریمون مرد
اون گل سرخی هم که کاشته بودی،،،تو گلدونه بلور خونه پژمرد
رفتی و من موندمو عکس ماهت،،،که روز و شب شاهده بیکسیمه
به جای دست گرم و مهربونت،،،رو صورتم نوازشه نسیمه
نیستی ببینی رفتنت چه ها کرد،،،با منو با یاس سپید خونه
اون علفای هرز ناامیدی،،،باز توی خونه مون زده جوونه
داغ نبودنت یکی دو تا نیست،،،لحظه به لحظه زندگیم تباهه
غربت و انتظار و چشم براهی،،،بدتره از مرگ..خدا گواهه
تو کوچه ها باد خزون پیچیده،،،شاید طبیعتم دلش گرفته
هر کی باید یه جور آتیش بگیره،،،تو حسرته خاطره های رفته
روزی هزار بار از خودم میپرسم،،،چی شد که کارمون رسید به اینجا؟
تقصیر سرنوشت و بازیاش بود؟،،،یا اون توقعات پوچ و بیجا
گذشته ها گذشته اما یادت،،،هنوز دلیلی واسه پرسه هامه
تو نیستی اما قاب عکس خالیت،،،سنگ صبوره درد و غصه هامه
تنگه غروبه باز دلم گرفته،،،کوچه پر از برگای خشک و زرده
عقل میگه:سنگه دلش که رفته،،،دل میگه:مهربونه..برمیگرده!
من همونم..همون که آرزوم بود،،،تو آسمونت یه پرنده باشم
خودت بگو..وقتی تو نیستی پیشم،،،با چه امیدی دیگه زنده باشم؟