شب کابوس
میدیدی غرق روزای سیاهو
اســیــر حلقه ی تـکرار بــودم
تموم حسم اون روزا همین بود
دیگـــه از زندگی بیــزار بــودم
تو از خوبی برام میگفتی اما
تو فریادم نمیـشنـیدم صداتو
نگاهم تو مسیر جاده گم بود
نــمیــدیـدم کنـــارم رد پاتـــو
مــنو آباد دیــدی از غم و درد
خرابــم کـردی و آبــاد کــردی
همیـشه با خودم درگیر بودم
مـــنو از بند مــن آزاد کــردی
تو یادم دادی اینو که همیشه
باید مهتــابو تو شـب آرزو کرد
بـایـد امیــدو تو روزای سخــتو
تو اوج نا امیدی جستـجو کرد
گذشتم با تو از شب های وحشت
تـو تـــاریـکی برام فانــــوس بــودی
تو عمق بی کسی هام پا گذاشتی
تو پــایــان شـــب کابـــوس بــودی
رضا معظمی