این روزها این صحنه ها تکرار میشه
با زنگ ساعت می پرم از خواب و انگار
این روزها این صحنه ها تکرار میشه
نایی برای زندگی کردن ندارم
این مرگ تدریجی بهم اجبار میشه
آیینه هم ناباورانه خیره میشه
میخواد غم و دلواپسی هامو ببینه
فهمیده تنهام از همه دنیا بریدم
میخواد رفیقم باشه و پیشم بشینه
من بغض کردم پس چرا آیینه خیسه
من شاعرم یا اون که داره مینویسه
شک میکنم تصویر این آیینه باشم
چه طور میشه اینقد کسی ژولیده باشه
دنیاش چه قد همرنگ این کابوسهامه
شک میکنم هر گز کمی خندیده باشه ۰۸/۰۶/۹۱