همنشین کلاغ ها
کتابم پر شد از نتهای هق هق
صدای خیس و درد آلود یک مرد
صدایی که تو اوج پر زدنهاش
فقط دیوار خونه باورش کرد
امیدم ماه توی آسمون بود
که اونم پشت ابرا لونه کرده
میدونم اونم از من دلبریده
شبای بی فروغو بونه کرده
تموم آدما با من غریبن
دارم دنبال سایم راه میرم
برای رفع این تنهاییه محض
کلاغارو تو خونم راه میدم
صدای تیک تاک ساعت سرخ
توی سینم داره کمرنگ میشه
سرود لحظه های زنده بودن
برای بودنم دلتنگ میشه
رضا معظمی