قحطی
یه قاشق و یه چنگال، خشک شده توی دستم
گرسنه محبت…نزدیک تو نشستم
لیوان و پارچ خالی، وای که چه حالی دارم
من تشنه نگاتم، بیا بشین کنارم
تو رستوران ِ احساس، از جیگر، دل رو خواستم
سیلی زدی تو گوشم، آخه چرا رو راستم؟
قاروقورِ قلبِ من، تو تیکِ ساعت شکست
وقتی دست گرم ِ تو رو پوست سردم نشست
یه ژانر خشم تو چشمات،اشتهای منو کُشت
قلبم رفت توی معدم،اعتراضم، توی مُشت
چشام رو خون گرفتو بارون چکید، رو گونم
همه سیرا خندیدن، به این دل ِ دیوونم
فریزِ خون تو مغزت،من تو قحطی، اسیرم
تو سندرُمِ گلدفیشی،منم دارم میمیرم!