شهر سوخته
تو گوشه گوشه ی این شهر
نبرد خانمان سوزه
صدای بمب و خمپاره
شنیدن کار هر روزه
فرار از کوچه پس کوچه
فرار از گوله و رگبار
داره جون می کنه آروم
یه مردی گوشه ی دیوار
کشیده ضامنو سرباز
واسه پرواز نارنجک
دوباره داغ یک مادر
دوباره مرگ یک کودک
همیشه خواب این مردم
پر از فریاد آژیره
توی کابوس هر موشک
یکی از ترس می میره
همه دلخوشیِ ما بود
که برگردیم توی خونه
عجب حالی شدیم وقتی
شنیدیم خونه ویروونه
همیشه سهم این مردم
به یک اندازه گندم نیس
به جز رویای آرامش
توی افکار مردم نیس
تو رویامون یه شهری هست
بدور از وحشت و کینه
یه تصویره که چشمامون
فقط آبادی می بینه