اتانازی
شیرینی این لحظه ها رو بیشتر کن
وقتی تموم خاطراتو سر کشیدم
اونقدر تکراری شدم واسه خودم که
مرگو به اسم زندگی ترجیح میدم
هم سن تاریخه شب تنهایی من
پلکی که از رو میره و أروم میشه
اسطوره ی کابوس هامو می پرستم
کسی که به کشتن من محکوم میشه
احساسمو با هیچ کس قسمت نکردم
اخ…که چقد تنهاییامو دووس دارم
انگشت یه دنیا رو من می مونه با ترس
بعضی روزا حس می کنم تیفوس دارم……..
من انفجار کوچه های مست شهرم
انبار باروتی که گر می گیره توو باد
قربونی یه انفجار انتحاری
قلبی که هر پارش یه جای شهر افتاد
دستای من توو رفت و برگشت موازی
اتیش دنیایی که بی تفسیر میره
نه انتخاب زنده بودن مال من نیست
تقویم تنهایی که بی تقصیر میره….
پ.ن=یه حس بی تفسیر بود
یه واکنش به شناختن کسایی که خودشون به استقبال مرگ میرن……