صفحه ی حوادث
صفحه شعر و ادب نه؛ برو اون صفحه پشت
توی صفحه حوادث ، زیر یک تیتر درشت
کنار عکس یه تیغ زنگ زده توی یه مشت
خبر این بود:«یه نفر از غمِ تو خودش رو کشت»
***
خبر این بود یه نفر عاشق سرسپرده بود
یه نفر خنده یک نفر، دلش رو برده بود
یه چیزی با اسم مستعار عین و شین و قاف
تو دلش جا شده بود،غم رو غمش آوُرده بود
***
خبرُ بخون ، بخون ، برس به خطّ آخرش
برس اونجا که رسیدن رفیقاش بالا سرش
برس اونجا که می گن «هنوز تنش گرمه رفیق»
برس اونجا که می گن«خبر بدیم به مادرش؟»
***
برس اونجا که سرم خم شده روی گردنم
یا یه کم قبل اون، اونجا که رگم رو می زنم
یا یه کم عقبتر، اونجا که می خواستم به گوشِت
نرسه صدای گریه کردنم، شکستنم
***
رگمُ بخاطرت زدم که خاطره ت بشه
رگمُ زدم ، مرام و معرفت سرت بشه
یادته گفتی یه روز که باورت سخته برام؟
خبرُ بخون که آسون بشه، باورت بشه