(اعدامی)برداشتی آزاد از کتاب بوف کور
یک شب از همین شبای بلند ،،، بغض.. راه گلومو می بنده
من یه محکوم پای چوبه ی دار ،،، که به این روزگار میخنده
توی سلول انفرادی عشق ،،، خیلی وقته که زیر تیغم من
کشتمش بذار بگن مردم ،،، یه روانی یه نارفیقم من
کشتمش اونکه با لباس سفید ،،، اومدو پا گذاشت تو خونه م
اما با هرزگی ش.. خردم کرد ،،، حالا من قاتلم یه دیوونه م
شب در اغوش من ولی فکرش ،،، پیش رجاله های دیگر بود
کادوهاشو قایم میکرد ازمن ،،، فک میکرد مرد زندگیش (خر) بود
دو سه باری یواشکی دیدم ،،، نیمه شبها..که نامه مینویسه
پشت اون چهره ی فرشته نما ،،، دیگه فهمیده بودم ابلیسه
گفته بودن بهم یه جادیدن ،،، با یه حیوون قرار میذاره
خنده هاش بوی هرزگی می داد ،،، اون یه لکاته بود و بدکاره
کارو اونجا رسونده بود حتی ،،، از نگاهم نگاشو می دزدید
خاک بر سرم که آرزوم شده بود ،،، منو پیرمرد خنزری می دید
اخرش کشتمش ولی افسوس ،،، کاش میمردم منم تو دامن اون
دم اخر بهش نمیگفتم ،،، که هنوزم دوستت دارم حیوون
اون چی بود جز یه لکه ی ننگی ،،، که باید پاک میشد از دیوار
کشتمش تا تموم شه این بازی ،،، حالا من موندم و یه چوبه ی دار
کاشکی زوودتر.. نوبتم برسه ،،، حکم اعدام من نهایی شه
یک شب از همین شبای بلند ،،، وقت خاموشی و رهایی شه