زمسونه زمسونه
زمسّونه، زمسّونه
بهار سرماشه انگار، داره میلرزه، هراسونه
میخواد پیدا بشه اما نمیتونه، نمی تونه
بهار افسرده، تابسّون خفه، پاییز پژمرده
در این جا سال یه فصله، زمسّونه، زمسّونه
خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را
اگه سبزی جا مونده از بهار، اون توی گلدونه
به هر جا هر طرف نرده، قرق قانون شبگرده
اگه فانوس پیدا نیس، تو خونه به زندونه
صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس
هوا سرده خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه
عبوری نیس در کوران و جیغ «بوف کوری» نیس
«سگ ولگرد» تنها عابر توی خیابونه
«سه قطره خون» به روی برف در بنبست ماسیده
که تنها یادگار «داش آکل» اون مرد میدونه
صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا
«صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه»
صداها در سکوت وهمانگیز سحرگاهان
صفیر گولهها از جوخههای تیربارونه
م – راهی زمستان ۱۳۹۰