نگو که ممکن نیست برگردی….
تقدیم به :
(م.ف) ، کسی که دوست داشتن را
نه مثل همه ی دوست داشتن های تاریخ…
که مثل خودش
به من آموخت…
——————————————————————————————————————————————–
خوبه که هیچ حرفی نداری
جایی که باید، مرد باشی…
چی باعثش بوده، چجوری
می تونی انقد سرد باشی؟
.
خونرو می گردم که شاید
چیزی ازت جا مونده باشه
بس نیست، این دیوونه هر شب…
هر روز، تنها مونده باشه ؟
.
بس نیست، از حرفام
هر شب پشیمون شم؟
از رفتنت هر روز
انقد(ر) داغون شم؟
.
می دونی دور از تو
خیلی خود آزارم
بس نیس(ت) ، تا این حد
دلشورتو دارم؟
.
از اون مسیر هر روز ،رد میشم
نگو که ممکن نیس(ت) ،برگردی
از حدّ دلتنگیت، می مُردم…..
بعضی شبا که ، دیر می کردی
.
میرم که توو این لحظه های درد
نبودنت عادت نشه واسم
این خونرو به کوچه پس میدم
بعد ِ تو اینجا رو نمی شناسم…
.
بس نیست، از حرفام
هر شب پشیمون شم؟
از رفتنت هر روز
انقد(ر) داغون شم؟
.
می دونی دور از تو
خیلی خود آزارم
بس نیس(ت) ، تا این حد
دلشورتو دارم؟
(با احترام، از همه ی شما بزرگواران و دوستان عزیز سپاسگزارم که در اولین ترانم با حمایت و راهنمایی های خوبتون من رو تنها نذاشتین… و امیدوارم از این پس هم ، لطف و مهربانی شما انگیزه ای برای بهتر بودنم باشد)