شعر من
شعر من با کوه َوجنگل در افتاد
شعر من از بام بر نیوفتاد
شعر من قشنگی دنیا بود
شعر من فصل اقاقیا بود
شعر من رنگ عقیقی گرفت
شعر من عضت گنگی گرفت
شعر من قلم عشقو میخواد
شعر من کاغذ مشقو میخواد
شعر من سنگرُدردُمی گفت
شعر من حرف یه مردُمیگفت
شعر من اعتراضُ اعتراض
شعر من عشقُ امید نیاز
شعر من غمُ دو رنگی میبرد
شعر من کاغذُجوهر میخورد
شعر من ساحلُ رنگی میزد
شعر من حرف یه رنگی میزد
شعر من موی بنفشی می بافت
شعر من قلاب تو دریا مینداخت
شعر من حرف هیاهو نوشت
شعر من داد چشمارو نوشت
شعر من بال یه گنجشک گرفت
شعر من از ستاره به اقاقی گرفت
شعر من عقیق رو زمین بود
شعر من هرچی که بود همین بود
شعر من داد یه مردم بزد
شعر من بوی گندم بزد
شعر من ای که بی تو میخوند
شعر من فریادُزیر اب میخوند
شعر من جادهُ کولی بودن
شعر من بیست و یکُ۵بودن
شعر من یاور همیشه مومن بودش
شعرمن ساعت هفتم بودش